زمان قدیم درسنان

او باصدای بغض میگوید قسمتی از زندگیش را پای صحبت هایش که نشستم دلم گرفت اما به روی خودم نیاوردم اینگونه میگفت با دلی شکسته ...دوران کودکی با توپهای پلاستیکی بازی میکردیم تازه آن توپ پلاستیکی هم به زور جور میکردیم هرکدام از بچه ها مقداری پول میداد وما توپ میخریدیم وقتی توپ خراب میشدمقداری پلاستیک پارچه وکارتن داخل آن میکردیم وبازی میکردیم بازی ما آن زمان خیلی خوب بودمردانه بازی میکردیم خیلی هیجان داشت البته اگرتوپی هم نبودبا قوطی یا نارنج یااشیای دیگری به حساب خودمان فوتبال بازی میکردیم آن زمان چندتاسنگ به جای دروازه ها بودجوانان حیا داشتند هیچ کس فکر منفی نمیکرد در روستا همیشه نشاط خاصی بودبااینکه امکانات نداشتیم اما هرگزامیدمان را ازدست نمیدادیم بعضی اوقات هم گردوبازی میکردیم که خیلی حال میدادالبته همه چیزارزان بودهمه چیزکم کم خراب شد اعتمادها ورفاقت ها ازبین رفت مشکل دولت نبود والدین بودندکه کنترل نکردندبه بهانه آزادی همه چیزبرداشته شد حیاازبین رفت-رفاقت معرفت وادب قدیمی شدالان همه چیز شده خیانت او درپایان آهی میکشد ومیگویدای کاش آن زمانها دوباره بازگشت.